بسم رب الشهدا
برای کدام امتحان درس می خوانی ؟
دست نوشته های رتبه نخست کنکور پزشکی سال64، ساعتی قبل از شهادت
آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود.
و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ نموده و گذر می کند.
حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده؟ کدام گریبان پاره می شود؟
کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام ................؟ توانستید؟؟؟؟؟؟؟؟؟! اگر نمی توانید این مسئله را ا کمی دقت بیشتر حل کنید: هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده مهران- دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم نیست کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟ چگونه باید آنها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه عزیزان را فراموش کنیم؟چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم ؟ چگونه می توانیم درها را به روی خودمان ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی ؟ به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟ کدام اضطراب جانت را می خورد؟دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ بسم رب الشهدا و الصدیقین: چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش یعنی گریز به هرجا، به هرجا که انجا نباشد. یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شده؟ به راستی ما کجای این سوال ها و جوابها قرار گرفته ایم؟ کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گرو سپردند. کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده،کشته شده و در آنجا دفن شده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند : نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟ چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟
خاطره درباره حضور عزیزم در جبهه صمیمیت و نشاط
با رزمنده ها که بود گل از گلش می شکفت. با همه گرم می گرفت و زود صمیمی می شد. بچه های رزمنده هم هر وقت در کنار ایشان قرار می گرفتند سر از پا نمس شناختند... سخنرانی ایشان در پادگان دوکوهه گرم شده بود که یکی احساس کرد باید تکبیر بگوید! آقا تذکر دادند که تکبیر نابجا رشته کلام را از دست سخنران خارج می کند. یکی از بچه ها شیطنتش گل کرد و لافاصله داد زد: تکبیر! آقا لبخندی زدند: سر به سر من پیرمردمی گذارید؟! صدای تکبیر دوباره بلند شد! آقا خنده اش گرفت. دو لشکر نیرو آنجا به صف ایستاده بودند؛ همه زدند زیر خنده. آقا صلواتی فرستاد. کنترل جمع را که به دست گرفت سخنرانی اشان را دادند. کتاب خاطرات سبز- ص99